صغاد نام شهری در بخش مرکزی شهرستان آباده استان فارس در جنوب ایران است. صغاد در حدود ده کیلومتری شهر آباده واقع شده. در سال ۱۳۸۶ جمعیت آن حدود ۱۴۰۰۰ نفر بوده است. این شهر در کنار سلسله جبال زاگرس قرار گرفته است؛ و از کوههای معروف آن میتوان به کوه صیاد عبدالله، کوه روزبه، کوه بیم و کوه گنبه اشاره کرد. این شهر دارای چند رشته قنات پر آب است که بیشتر استفادهٔ آن برای کشاورزی و آبیاری باغها میباشد. محصول باغی آن شامل انگور
انگور صغاد
، بادام و گردو و انواع درختان خانوادهٔ آلو است.
شهر صغاد در طول جغرافیایی ۵۲٫۵۲ درجه و عرض جغرافیایی ۳۱٫۱۹ درجه واقع و ارتفاع آن از سطح دریا ۲۰۶۵ متر میباشد.
قلعههای قدیمی شهر
بافت قدیمی شهر به صورت محلههای مسکونی محصور در قلعههای معروفی بوده که بیشتر به جهت حفظ امنیت در قدیم از آن استفاده میشده که آثار کمی از آنها بر جای مانده. معروفترین قلعههای موجود در حوضهٔ شهری شامل:۱-قلعهٔ نارنجی ۲-قلعهٔ حاج سلیمانی ۳-قلعهٔ بالا ۴-قلعهٔ پایین ۵-قلعهٔ گبرها.
شرایط اقلیمی
چون این شهر در کوهپایههای زاگرس قرار دارد تقریباً از هر چهار جهت به کوههای کم ارتفاعی محدود میشود و در میانهٔ شهر تپهٔ سنگی نه چندان بلندی به نام کوه مصلی قرار دارد. وجه تسمیهٔ این کوه نیز به علت کاربری آن در قدیم بوده است و از ریشهٔ صلا به معنی آواز دادن و یا صلاه به معنی نماز خواندن است و چون این تپه مشرف به همه جای شهر بوده اعلان خبرهای مهم و یا نمازهای عیدین بالای آن انجام میشده و هم چنین پیام سفرهای زیارتی و چاووش خوانی نیز از بالای آن انجام میشده است.
قناتهای معروف
۱- قنات باقرآباد ۲- قنات کت سفید ۳- قنات محمدآباد ۴- قنات مراد آباد ۵- قنات اکبر آباد ۶- قنات شولاتی ۷- قنات حسنآباد ۸- قنات مزرعه هر کدام از این قناتها دارای اراضی کشاورزی مشخصی و مزارع و باغهای متعددی میباشد که در این میان قنات حسنآباد به دلیل قرار گرفتن در محلههای مسکونی و عدم رسیدگی خشک شده و اراضی آن پس از تغییر کاربری به صورت مسکونی و تجاری در آمده است.
وجه تسمیه
صغاد در اصل چغاد بوده و مانند کلمات دیگر فارسی که در زمان تسلط عرب (چ) به (ص) تبدیل و صغاد گردیده است.
چغد یا چغاد در زبان فارسی قدیم به معنی تپه (تل) بوده است و چون اولین قلعهای بوده که بر روی تلی یا تپهای سنگی برای سکونت و زندگی بنا شده آنرا چغاد نامیدهاند؛ که این قلعه قدیمی هنوز باقی و محل سکونت عدهای از مردم امروز صغاد میباشد و به قلعه((سرسنگ)) معروف است.
چغاد و بهمن نام دو برادر در شاهنامه فردوسی است که نام این دو برادر بر روی شهرهای صغاد و بهمن که در کنار یکدیگر میباشد گذاشته شده است.
معنی لفظ صغاد را سنگ و صخره یا جایی که دور آن را کوه فرا گرفته باشد معنی کردهاند و علت نامگذاری این شهر میدانند.
از شخصیتهای شهر صغاد میتوان به آیتالله حاج محمد جعفر صغادی و حاج آقا بزرگ مینوی صغادی (شاعر ادیب و خوشنویس و موسیقیدان) اشاره کرد.نیازمند منبع
برخی اصطلاحهای رایج
آلِش داگش: ریشهی ترکی دارد که در ترکی به معنی مبادله و معاوضه است۲. خود کلمهی آلش به تنهایی کاربرد بسیار دارد و به معنی جابجا و اشتباهی و برعکس کاربرد دارد.
اُرچینه: به کنگره های بالای سر دیوار میگفتند و احتمالاً برگرفته از واژهی «عروج» باشد.
اَس کولو: یا اس کُلُوک به معنی «هسته و کلاه» هست و برای هستهی خرما کاربرد دارد.
اَسناتولوک: یا اسناتوک به معنی بسیار بسیار کم و ناچیز هست. ریشه اش معلوم نیست. اما وقتی یک نفر خیلی دوردست هست میگویند «دیگه سوناتُش هم پیدو نی» احتمالا سونات و اسناتوک همریشه باشند.
اُوپیت: در قدیم ریشه قالی را که میخریدند خیلی چروک بوده است و اوپیت در واقع حکم اتو کردن داشت اول ریشهها را در آب خیس میکردند و از این چوب به چوب دیگر مثلاً بیست متر فاصله میکشیدند و در آخر کار یک چوب وسط آن میگذاشتند و تاب میدادند. پیت از پیتاندن به معنی تاب دادن میآید.
اُوسین: اوسین باید برگرفته از "افشان" باشد و جهت بوجاری و باد دادن مخلوط کاه و گندم در قدیم به کار میرفته است.
اُوشو: دربارهی این واژه سه احتمال قویتر و دواحتمال ضعیفتر وجود دارد. در اولین احتمال قوی نیاز به کمی مقدمه داریم. «هان» پسوند مکان در فارسی است که مثلاً در واژههای کوهان(شهری در اصفهان)، سپاهان و ماهان کرمان کاربرد دارد. هان در برخی کاربردها تطور پیدا کرده و به «هال» تبدیل شده است مانند اردهال(ارد+هال) و hall انگلیسی که در همین معنی جایگاه است. «هال» در برخی ریختها به هول تبدیل شده مانند هِولِرHewler که تلفظ کردی اربیل یکی از بخشهای کردنشین عراق است۳. سپس «هول» تطور پیدا کرده و به «هُوش» تبدیل شده است و نام شهرهای هوش در تویسرکان۴، هوشدان هرمزگان۵ از همین ریخت گرفته شده است. اوشو به معنی سرا و حیاط خانه که در چغا و جاهای دیگر کاربرد دارد برگرفته از همین زنجیرهی تطورها است. جالب است بدانیم که House در انگلیسی نیز از همین ریشه برگرفته شده است. دومین احتمال قوی بدین صورت است که اوشو آب شر است چون در قدیم حساس بودند که آب ناودان هر کس داخل حیاط خودش بریزد. در روایت بعدی گفته میشود که در قدیم چند خانواده کنار هم در یک حیاطی زندگی می کردند که یک در خروجی داشته به کوچه یا خیابان به این خروجی ویا فضای بیرون رفت گفته می شده (درشو) که در محاوره به اوشو تبدیل شده است. اولین روایت از احتمال ضعیفتر به اینصورت است که چون قبلا برای ساخت خانه خاک را از کف همان زمین بر میداشتند زمین خانه یا همان حیاط نسبت به بقیه جاها گودتر میشده است و آب باران همه در حیاط جمع میشده است به این خاطر به آن «آب شی» میگفتهاند که بعدا به اوشو تبدیل شده. شی به معنی شیب پیدا کردن و سرازیر است. دومین احتمال ضعیف آن است که اوشو از آشیانه گرفته شده باشد اما چون واژهی «آشونه» به معنی صریح آشیانه وجود دارد بعید است که دو ریخت از یک واژه وجود داشته باشد.
اُوقرا: که همان اُو(آب)+قرا است. قرا که در زبان ترکی به معنی سیاه است مادهای است که با جوشاندن آب پنیر حاصل می شود و بر دو گونه قراترش و قرا شیرین است. اُوقرا نوعی غذا مانند آبگوشت است که با نان خورده می شود و مخلوطی از آب،سبزیجات،قراتُرُش و گاهی اوقات تخم مرغ است.
غذای اوقرا
این عطش غمز است و عارف،عارف است: احتمالا از این بیت عمان سامانی گرفته شده است که «اين عطش رمز است و عارف واقف است/ سر حق است اين و عشقش کاشف است». این ضربالمثل را وقتی به کار میبرند و به کسی میگویند به این معنی که آی فلانی من دلیل این رفتارت را میدانم!.
پَکُفت: گِلی که پای دیوار باغ درست میکنند و با قدرت روی دیوار چینهای می زنند. امروزه نیز به سیمانی که به روش پاشیدن گلوله به دیوار می زنند و یا هر چیز دیگری که به دیوار پاشیده شده است و به صورت گلولهای باقی مانده است نیز پکفت میگویند.
تیدون: کلمه تیدون احتمالاً «تیردان» بوده است و یا شاید هم برگرفته از واژهی تون باشدکه مجموعۀ راهرو، اتاقک و دیگ بزرگ مسین که در کف و زیر خزینه تعبیه میشود و آب خزینه را داغ میکند. در قدیم پشت حمامهای عمومی خانهای بوده است که در آن خانه زیر پاتیلها(دیگهای بسیار بزرگ) یا لوله ها برای جوش آوردن آب آتش میکردند و با بوته و تیر وتخته و در ایّام بعدتر با روغن سوخته یا نفت سیاه میسوزاندند که به آن تیدون میگفتند.
پیس مِلاقه دا دَمُش: در قدیم که ماست در پوست گوسفند نگهداری میشد، برای استفاده و بیرون آوردن آن از ملاقه یا قاشق مسی استفاده میشد و چون ملاقه کوچک بود گاهی اوقات در پوست میافتاد و گم میشد. «دا» همان داد است و دا دَمُش یعنی فرار کرد. روی هم رفته یعنی مانند ملاقه که فوری در پوست پنهان شد فلانی هم همانجور فرار کرد.
جَفت: ماده ای در دباغی و رنگرزی بکار میرود به همراه مغز بلوط (با تلفظ محلی: بَلیط)و دارای بوی بسیار نامطبوع است.
چوغور: به معنی گنجشک است۶. این واژه در ریخت چوغوروک هم کاربرد دارد. این واژه در گستره ی جغرافیایی گستردهای از فارس و یزد و حتی مشهد کاربرد دارد و ویژهی شهر چغا نیست. منطقهای نزدیک به شهرستان اقلید هست به نام چوغورسیاه یا چوغورسیا که برگرفته از همین واژه است.
سوماخبالون: احتمالاً ترکیب سوراخ و باران است. به معنی ظرفی که سوراخ زیادی دارد که به همان چیزی اطلاق میشود که به آن آبکش می گویند. لفظ باران در برخی اصطلاحات نیز به معنی فراوانی به کار میرود مثلاً میگویند بهمانی «در باران نعمت زندگی می کند» یعنی نعمت فراوان دارد.
سیمیت: یکی از بوهای نامطبوع است که ناشی از گوشت مانده ماهی و مرغ است. احتمالاً ریشهی انگلیسی دارد و ترکیب دو کلمهی sea به معنی دریا و meat به معنای گوشت است.
شیشه مومولو: یا شیشه بوبولو، دربارهی ریشه این کلمه اختلاف هست. ممکن است شیشه Bubble up باشد که یک نوشابه است۷ . همچنین ممکن است مومولو همان مملو باشد و میگویند «بچوکه شیشه مومولو شده» یعنی دستش بزنید آبش سرریز میشود و شروع به گریه میکند. همچنین چاهکهای کوچکی در بیابان و باغ در خاک نرم هست و یک جانوری در آن چاهکها زندگی میکند که به آن مومولوک میگویند.
شیوه کشی: یا شیبه کشی به هنر و فن تولید گیوه های مرغوب گفته می شود به طوری که تخت گیوه از پارچههای متراکم و رویه آن که اصطلاحاً به آن «ریوار» گفته میشود
شیوه کش صغادی در حال اجرای شیوه کشی
فنگل فشا:(فشا) همان فشار است واما فنگل احتمالاً پنجال پنگال فنگال و دراخر به فنگل تبدیل شده است یعنی فشار میان پنج انگشت. به کسی که کاری را به زور میخواهد انجام بدهد و در این مسیر تلاش زیادی میکند.
گالاسونه: یا کالاسونه به معنای کلاه آستانه یا کال (باز به معنی کلاه) آستانه است و یکی از اجزای درهای قدیمی چوبی است.
یک نمونه در خانه که در قدیم مرسوم بوده
گُمبَک: معادل جستن و واجستن. بیشتر در مورد کهره و برّه به کار می رفت یعنی وقتی مثلاً کهره از خوردن شیر سرمست می شد به جهات مختلف می دوید وبازی می کرد می گفتند «کهروکه گمبک بسّه!».
متفجه: یا مدفجّه یا متوجّه یا متوجی (با دال یا ت ساکن)، به معنی هوای چیزی را داشتن و اهمیت دادن است و دقیقاً معنای آن معادل واژهی انگلیسی Care است.
مُدبَق: همان مَطبَخ اسم ظرف در زبان عربی به معنی محل طبخ و پخت است.این واژه در ریخت مُدبخ، مُتبَخ و مُتبَق نیز کاربرد دارد.
نُه رُو زدیم به سه بازُم نَگِرُفت: یعنی نه راه را امتحان کردیم که سرد نباشد ولی باز نشد. رُو بر وزن مُو(درخت انگور) احتمالا همان راه است.
واسیرِک: یا واسرنگ برگرفته از مصدر واسرنگیدن به معنای با پرخاش رفتار کردن و خشم و تغیر است.
ویرویروک: یا بیربیروک، یکی دیگر از بوهای نامطبوع است که معمولاً وقتی کفش گلی و خیس در مقایل آفتاب قرار گیرد این بو را متصاعد می سازد.
هانّه: ترکیب دو واژهی ها+نه است. ها به معنای بله است. هانّه به معنی تاکید زیاد بر روی «نه» و نفی موضوع مورد بحث است.
منابع
